دل نوشته
باز کن آسمان را به رویم چشمهایت نهایت ندارد
چند خورشید باید بسوزم خندهای تو قیمت ندارد
سرنوشت مرا کولیان هم پیش بینی نکردندو گفتند سرنوشت عجیبی ست
اما ... عشق کاری به قسمت ندارد
خواستی تا نگویم که این زخم قدمتی دارد اندازه عشق
خواستی تا بگویم عزیزم دردهایم حقیقت ندارد
زخمهای مرا زیر و رو کن نام تو حک شد در وجودم
گونه های تو را پاک کردند دستهایم که قوت ندارد
قلب آیینه ها را نلرزان رود لبخندها را نخشکان
خندهایی که هرگز به سیل گریه های تو عادت ندارد
می رسد مرگ آرام آرام پشت پرچین این خواب رنگی
کی؟ کجا؟ نمی دانم آخر ناگهان است و ساعت ندارد
خنده تو برایم عزیز است چمشهای تو قرمز نباشد
گرچه سخت است دور از تو بودن این زمستان مروت ندارد
می روم تا بهاری دوباره دستهای مرا پس بگیری
مهربانم ببخش این غزل را وقت تنگ است و فرصت ندارد
پنجشنبه 9 خرداد 1392 - 7:26:41 PM